سایه های مبهم
نوشته : روح انگیز امیدی
نخلستانِ وجودم
نخلستانِ وجودم
غارت زدهی بیداد
کدام طوفان و سیل و
نگاهی عاشقانهی
دلبر ندیدهیست.
که مدام نجوا میکند،
در گوش ِ تکتک نفرات
نخلها
که مبادا تن بدهید به اسارت
ایستاده بمیرید
اما صدای جیرینگ جیرینگ
از کدام قلعه کوهی میآید؟
که دلم را به آشوب میکشد .
و صدای گریه کیست؟
که در مخروبهی کدام باغ مدفون شده
یا ندای عاشقانهی کدام بلبل سرمستیست
که در قفس هم یار یار میکند
نه به گمانم
صدای زنگولهی برههای چوپانیست
که به طمعه نگاه گرگ لباس میش پوشیدهای
از گله جدا افتادهاند .
خبری هم ز چوپان نیست
ای دل غافل نکند؟
همدستِ
دزدان گله شده و گله را به گرگ هدیه داده
شاید تمام اینها خواب بود
یارم آمد و
زمزمهای کرد
آرام باش
دریای عاشقان طوفان زاست،
اما امن و امان است
در قلمروی عشق
برای خرید نسخه چاپی کلیک کنید.