سوزنامه طالب آملی

سوزنامه طالب آملی

سوزنامه طالب آملی

 

سوزنامه طالب آملی

مجموعه شعر نوشته محمد حسن زاده (معروف به چلچله آملی)

عکس محمد حسن زاده (چلچله آملی)

 

               محمد حسن زاده (چلچله) شاعر 

محمد حسن زاده (چلچله) شاعر

محمد حسن زاده متخلص به چلچله جزو نویسندگان و شاعران صاحب سبک منحصر به فرد و نوگرا میباشد

که از دوران کودکی شعر میسرود وی در دهه سوم زندگی خود توانست چند کتاب شعر با عناوین ” صدف های ساحل ” ،

“شادی فروش دوره گرد “،”هوس و قفس “،” سوزنامه طالب آملی “و کتاب رمان کوتاه ” دایره ی مراد ” را با رویکردهای متفاوت

به فارسی زبانان دنیا عرضه کند اشعار او خارج از حصار رنگ و نژاد و مذهب و ملیت است و مفاهیمی فراجهانی همچون

عشق و آزادی و برابر ی را فریاد میکند و از استعاره های زیبایی نیز برخوردار است به طور مثال در قطعه “ستاره” از کتاب

” صدف های ساحل ” وی از شانه و آینه استفاده زیبای ادبی نموده و حصرت میخورد ای کاش جای این دو شیئ بی جان بود اما همیشه در کنار یار بود :

ای کاش که آینه بودم

هر دم تو را نظاره

ای کاش که شانه بودم

در موی تو روانه ….

قطعه ” درخت و تبر ” از کتاب ” صدف های ساحل ” وی پر از این گونه استعارات زیباست که در نوع خود بی نظیر است

سوزنامه طالب آملی

من آن درخت سبزم

تو یک تبر به دستی

من آن آهوی دشتم

تو یک پلنگ زخمی

من آن قلب پر از مهر

تویی آن قلب سنگی

منم آن پروانه دورت

تویی آن شمع اشکین

منم حصرت منم آه

تو آن ماه مطلا

من آن تصویر ته چاه

ز تو ای ماه زیبا

من آن ماهی که غرقم

تو اقیانوس و دریا

من آن گنجشک پروازی

تویی آبی بی همتا

منم آینه تویی نور

که بی نورت سیاهم

منم قالی تویی نقش

که بی تو پشم و بافم

تو آن سبزینه یشمی

که بر تاجم نشستی

منم جام بلورین

تو تلخ ارغوانی

منم مجنون کوه ها

تو آن لیلی بد دین

منم آواره در دشت

تویی آسوده در خواب

منم تشنه چو صحرا

تو مخفی در قناتی

منم چشمه ز اشک ها

ز اشک من تو شادی

بیا این اشک خونینم نثارت

چو یک جرعه شراب ارغوانی

محمد حسنزاده (چلچله ) شاعری مناسبت گو و محدود نیست معدود اشعار مناسبتی که دارد موضوعاتی جهانی

و فراملی میباشند مانند جشن عاطفه ها ، وی درقطعه ” جشن عاطفه ها ” از کتاب

صدف های ساحل به این موضوع عاطفی نگاهی هنرمندانه داشته و دیگران را با زبان شعرگونه

و عاشقانه دعوت به پاسداشت و برپایی این آیین بزرگ میکند

سوزنامه طالب آملی

جشن عاطفه‌ها

تو بیا در جَشنِ‌ ما

هم صدا با بچه‌ها

میهمانِ سفره‌ها

سفره دل‌هایِ پاک

تو بیا در آبِ ناب

درشنایِ ماهیان

سازِ شادی کوک کن

با صدای نابِ آب

تو بیا پروانه‌وار

دور شمع عاشقان

هم‌صدایِ بلبلان

هم نوای عود و تار

تو بیا در آسمان

آسمانِ تارِ ما

تا کند فوّاره‌ها

نورها چون آتشفشان

گو که جشن است جشن نیکان

هدیه دادن، شاد باشان

جشن و شادی دورِ آتش

حلقه‌هایِ مردمان

هر که خواهد، هر چه دارد

گو بیاید، گو بیارد

تا شود دل‌هایی خوش

با هدیه‌هامان، کادو پیچان

گو بیاید هر که خواهد گو بیارد هر چه دارد

تا که سفره پهن گردد

سهم دنیا بخش گردد

غصه‌ها محو گردد

شادی‌ها پخش گردد

تا که ریزد آب باران بر زمینِ یکنواخت

تا که سیراب گردند همه گل‌های ناز

تا نمیرد شاعری کُنجِ اتاق

از غمِ خشکیدنِ گل‌های باغ

تا سُراید شعری از نخشکیدن هنوز

از سیب، از زندگی، از عشق ورزیدن هنوز

تا من و تو ما شویم، از عشق از عاطفه از نور

تا بخوانیم زندگی هست چون سیب هست هنوز

تو بیا ای افتخار ای یکی از گل‌هایِ باغ

تا که پُر گردد این جشن ما از گل‌های ناب

برخی از اشعار چلچله کمی جنبه اجتماعی نیز داشته و به نوعی حماسه سرایی میباشد که شاید

یکی از بارزترین آنها را میتوان قطعه ” در نامیدی حرکت ” از کتاب ” صدف های ساحل ” وی دانست

در ناامیدی حرکت

سوزنامه طالب آملی

 

هم با امید حرکت

هم در نا‌امیدی حرکت

حرکت…حرکت…حرکت

بی‌نان و آب و برکت

تا دشت‌هایِ سرسبز

تا قله‌هایِ در برف

با کوله بار انسان

در یک ترن تا ابد

یا می‌رسیم به مقصد

یا واژگونه از سر

این حرکت است می‌سازد

تقدیر ما تا ابد

خواه در نا‌امیدی،حرکت

خواه با امید، حرکت

برخیز و غوغایی کن مرد

خود را رها کن ز مرگ

با زندگان در آمیز

با عاشقان در آویز

سرلوحه زندگی

این چهار حرف رمزی

حرکت…حرکت…حرکت

محمد حسن زاده که خود زاده شهر آمل میباشد تصمیم به نوشتن سوزنامه ایی از شاعر ششصد سال پیش از خود که همشهری او نیز میباشد گرفت طالب آملی شاعری که مازندرانی ها او را با عشق مجنون وارش به زهره میشناسند و ترانه طالب و زهره به زبان طبری چند صد سال است که با نی در روستاها و ییلاقات شمال خوانده میشود و مردم مازندران حس نوستالژیک عجیبی با این شاعر پیدا کرده اند چلچله نیز در سوزنامه طالب زبان سرخ طالب میشود و شکایت های او را از کسانی که نگذاشتند وی به معشوق خود زهره برسد به خصوص طایفه ها و قادر لات با زبان شعر بیان میکند گاهی مواقع آنقدر سوزناک میشود که آدمی را به گریه می اندازد “سوزنامه طالب آملی” از انتشارات مانیان پر است از استعارات زیبا که بخش هایی از آن را باهم میخوانیم

مشک شده دو چشمم

از چاه اشک های من

دل شده انبار غم

پر از هراس و ماتم

ربود دلم را چو کاه

آن چشم چون کهربات

از کاه چه انتظاریست

ای کهربای زیبا

در جای دیگری از کتاب ” سوزنامه طالب آملی ” طالب از زبان چلچله ، هندیان را مخاطب قرار میدهد و از آنها درخواست میکند چگونه او را بعد از مردن خاک کنند این چند بیت خیلی غم انگیز است لازم به ذکر است طالب آملی در غربت و خاک هند دفن شد

ای هندیان با صفا

بوداییان برهمنان

جسم مرا در خاک هند

بی دل به خاکش افکنید

آن دل که دادم زهره را

با زهره اش در خاک کنید

بحران افسردگی که امروزه بلای جان انسانها شده است چلچله را بر آن داشت تعدادی شعر به سبک نیمایی و رپ

با محوریت شادی بسراید و آنها را در قالب یک کتاب به نام ” شادی فروش دوره گرد ” چاپ و به علاقمندان عرضه کند

که این کتاب طی مدت محدودی در بازار فروخته و نایاب شد یکی از شعرهای این کتاب را که

از رویاهای کودکی سوار بر دوچرخه اش الهام گرفته شده باهم میخوانیم

شهر قصه

دوچرخهه می‌چرخه

بوق بوق می‌ره تو دنده

منو تو جاده می‌بره یه جاده سبز سبز

که رنگش رنگ یشمه

می‌بره به شهر قصه

شهری که قلب وحسّه

یه شهر بی دروازه

دراش همیشه بازه

گل از دیوارها خسته

مردم همه گل دسته

همه با هم دوستند

روی همو می‌بوسند

غُصّه تو شهر قصه

دراش همیشه بسته

مردم همه خوشحالند

با خوب و بد می‌سازند

می گن چقدر قشنگه

این شهر که هفت تا رنگه

رنگین کمون عشقه

اینجا خود بهشته

اینجا نمی‏گه هیچکس

مال تو و مال من

هر کی داره یا نداره

هرچی داره یا نداره

فقط می‌گه یک کلمه

فقط می‌گه یک کلمه

نه مال من نه مال تو

مال همه مال همه

خونه‏یِ همه از شیشه

نه آجره ، نه سنگه

خونه ها دیوار نداره

همسایه معنا نداره

لباس و پول که مد نیست

مد فقط یک جمله

یه جمله قشنگ که

هر روز بسازه یکی

با حرفای خوشگلو

با حسای تازه

مهمون کنه همه رو

به باغ سبز نارنج

بده یه جام سر پر

از حرفای خوش و خُل

تو شهر زیبای ما

نفرت نداره معنا

نه فحش داریم نه دعوا

نه درس و نه معمّا

همه با هم رو راستند

دروغ توی غصه ها

همه برادر خواهر

انگار اهل یه خونند

همه با هم شریکند

هم تو شادی ، هم تو غم

همه با هم رفیقند

هیچ کی نداره یک غم

همه عاشق و دل پاک

یه دسته گلهای ناب

همه آخر عشقند

همه آخر پرواز

دوچرخه آی دوچرخه

چرخات دیگه نچرخه

اینجا خود بهشته

اینجا خود بهشته

دوچرخهه نچرخی

پنچر بشی ایشالا

من دیگه پیدا کردم

زندگیمو تو اینجا

حالا برو تو تنها

بدون من از اینجا

من دیگه تنها نیستم

من دیگه مال اینجام

کتاب دیگری که در حقیقت یک شعر بلند ۲۸ صفحه ایی میباشد نیز از محمد حسن زاده ( چلچله )

به نام “هوس و قفس ” موجود است اما به مرحله پخش و چاپ نرسیده است که این شعر بلند را یکجا اینجا می آوریم

آی قلبک تیر انداز

تیر خطا نینداز

نزاردردم بگیره

مرکز سیبل بینداز

من مجنون و تو لیلی

مجنونتو برانداز

این دردسر تمومه

بزن یه تیر خلاص

اگه این هستش دوئل

نیستم من هرگز دودل

یا مرگ مرگ تویِ خاک

یا عاشقی روی خاک

یا با تو میرم بهشت

یا که می‌شم کرم و خاک

بهشت من زمینه

اگه باشی تو ای ناز

دنیا همه زرشکه

پیشم بری اگه باز

این حرف من هم اول

هم وسط و هم آخر

دنیا یه کوچهْ تنگه

که بی‌خبر پشت سر

فرو کرده یه خنجر

اون که واست همه کس

میخام بگم برادر

دشمنیت از چی هست

ما که همه از یک گِل

از یک تن و از یک دل

چرا برتر می‌بینی

خودتو ‌ از خاک و گل

اگه یکی شد سیاه

بی پوله یا بی پناه

باید بگیم همَمون

هم مسئولیم هم یکسان

یک کرمه که تو پیله

پروانه شه میمیره

عشق اگه عشق باشه

شیله پیله نمیشه

پروانه آی پروانه

از پیله‌هات آزاد شو

چون اگه عشق عشق باشه

نمیشه تیر خلاص

تو قلب دو دوئل باز

عشق مثل خورشیده

گرم می‌کنه همه رو

عشق نمیره تو قفس

یا هر چی دیگه اسمش هس

هرگز نذار اسم عشق
به حس مالکیت

هرگز نمیشه عشق حبس

آزاد بودن عشق هست

پرنده تو قفس

آب و دونش پیشش هس
حتی اگه اون قفس

پُر باشه از هم نفس

زندگی تو اجبار

روز و شبش تو اغماست

عشق یعنی آزادی

از قفس و از بازی

عشق یعنی که پرواز

تو آسمون آبی

عشق یعنی یه ماهی

غرق توی اطلسی

عشق تو قفس میمیره

راه به هوس نمیده

حبس شدی تو قفس

پرنده بد هوس

چرا خیال میکنی

این هوسات عشق هست

فکر میکنی تا به کی

تو پابندی به قفس

چرا نمیشی عاشق

تا ببینی عشق چی هست

این حسد و این قفس

خود جهنمم هست

فکر کردی تو زندگی

فقط همین هوس هست

این قفسه هم نفس

هستش با هر چی هوس

اگه قفس نباشه

هوس هم نیست کنارش

رو کن غروب آفتاب

ببینهزار تا دسته پرستو و چلچله

تو آسمونِ آزاد میگردن و میچرخن

هزار هزار تا باهم

باهمدیگه دوستند

برادرند و خواهر

نه تو قفس می پوسند

نه از هوس می سوزند

عشق که میگن همینه

قلب تو مال همه

اگه دلت یه وقتی

کینه به خود گرفته

بدون که تو اسیری

نه یک اسیر عشقی

تو تو هوس اسیری

تو قعر خود پرستی

تو رو خدا لکه دار

نکن کلام عشقو

این یه حسِ قشنگه

که از قفس بیزاره

نه میشه با پول خرید

نه میشه که فروختش

یهو میاد تو سینه

یه وقتی هم در میره

نه میتونیش بت کنی

نه میتونیش یه برده

بی اذن و بی اجازه

میاد خودشم می ره

حالا تو ای دوئل باز

فشنگاتو بینداز

لوله اون تفنگو

پر کن ز گل های باغ

هدیه بده گلا رو

به اون پرنده ناز

قفس ها رو بشکونش

تا که بشه اون آزاد

اونوقت خودش با پاهاش

می شینه رو شونه هات

اونوقت میشی تو لیلی

دل به تو میره میلی

رسم عاشقی اینه

عشق تو قفس میمیره

حالا بدون دوئل باز

سوخته پرایِ پرواز

ی آسمون ، بازِ باز

میخاد یه قلبک پاک

میخاد گذشت و ایثار

عیب رو ندیدن میخاد

چشم رو پوشوندن میخاد

عشق فقط همینه

پرنده ایی تو سینه

که میخاد آزاد بشه

از قفسه سینه

بزار که آزاد بشه

پراش یهو وا بشه

بره تو آسمون آبی

تو شبای مهتابی

شادی کنه و بلوا

بخونه از آزادی

تو رفتی ای دوئل باز

زندگیتو کردی ساز

عاشق شدی یا که نه

نمیدونم آخه من

فقط میدونم که تو

فارغ شدی و دلپاک

خبر نداری تو حالا

از وضع و حال ماها

که من شدم یک قفس

یک قفس پر هوس

هوسِ آزاد بودن

کشیدن نفس نفس

نفس نفس تنگِ قفس

تو آرزوی هم نفس

تنم شده پر از هوس

واسه کشیدن نفس

شدم حالا یه فصل سرد

هواش شده غصه و رنج
لونه کرده تو دلم

یه کوله حصرت و غم

هنوز حسِ یه جوجه

یه جوجه بیچاره

که حبس شده توی تخم

مونده ته دل من

حصرت یه لحظه پرواز

مونده ته دل من

قفس شده سقف من

یه سقف واسه امنیت

شده نون و شده آب

از ترس صد تا عقاب

خدا خدا خدایا

چرا من توی زندان

عقاب این قاتل من

باشه آزادِ آزاد

واسه خودش بگرده

واسه خودش بچرخه

نه قیدی و نه بندی

نه افسار و چشم بندی

نه تو قفس می افته

نه از نفس می افته

حالا این کفتر بیچاره

که آزار به کس نداره

هم تو قفس اسیره

هم هم نفس نداره

کی گفته آسمون آبی

مال هرچی عقابه

یه قفس تنگ و سرد

سهم کبوترانه

خدا خدا خدایا

چرا به جای ماها

عقاب آزادِ آزاد

می گرده و می چرخه

مگه زمین شده کج

یا آسمون شده مست

رود از دریا گریزون

مسیر آب شده عکس

آی عقاب ستمگر

جون تو از خون من

جوجه تو چه فرقی

داره با جوجه من

یک سؤال و یک سؤال

جواب بده آی عقاب

چرا باید شام تو

باشه تن بچه هام

سهم تویِ ستمگر

خون و تن و رگِ ما

سهم ماهام از دنیا

چنگالایِ دردناک

آهای کبوترای دنیا

همه باهم یکصدا

بگید نفس حق ماست

با همدیگه بشکنیم

قفس های زرخرید

به همدیگه دست بدیم

به عقابا درس بدیم

شکارچی رو حبس کنیم

تفنگا رو سبز کنیم

سبز مثل طبیعت

مثل یک دسته سوسن

وای چه قشنگه رؤیا

رؤیای صلح آدم

همه با هم برابر

همه با هم برادر

بگیم همه، ما باهم

دنیا مال همه‌اس

نه جاش کمه نه گندم

نمی‌دونم چرا پس

کرور کرور گرسنه

کرور کرور آواره

می‌میرند هرلحظه لحظه

تو این دنیای ماتم

خدا خدا خدایا

آخه به کی باید گفت

این کره مالِ همَست

چرا فقط یه عده

صاحب این دنیااَند

نه از نفس می‌افتند

نه تو قفس می‌افتند

بقیه همه معطل

همه اسیر و دربند

دربند لقمه نانی

دربند جان پناهی

دربند سقف تو سرما

بیماری‌ها واویلا

دنیا شده حرف زور

حرف هر کی داره پول

سواد شده حرف مفت

کتاب شده واسه مُد

یه مُد مثل یه دست مبل

با جلد چرم خوش فرم

تا بشینه تو طاقچه

کیف بکنه صابخونه

به مهموناش پوز بده

کتاب تو خونش داره

این دنیای بی‌سواد

که قهر کرده با کتاب

معلومه برده میشه

یک برده بیچاره

تو این دنیا جهنم

زندگی همه هست

بجز فقط یک عده

انگل‌های پول پرست

ای کاش دوباره میشد

اون طراح چیره ‌دست

دوباره طرح بکشه

از این دنیای بدبخت

کاش که می شد پروانه

توفان کنه دوباره

کاش که می شد یه گاندی

دنیا بیاید دوباره

کاش که می شد آفریقا

بشه دنیای تازه

تا این همه گرسنه

نمیرند هر لحظه لحظه

کاش که می شد جنگ‌ها

تموم توی دنیا

صد کشور و صد ملت

برادر و برابر

یک رنگ و یک روح و تن

توی همه قاره‌ها

نه شرقی و نه غربی

همه با هم همدردی

خدا فقط شاهده

این قاره و اون قاره

اجدادمون ما همه

حوا هست و آدمه

پس این همه دشمنی

چه معنی داره آخه

آی آدمای دنیا

دنیا خیلی قشنگه

اگه از اون لاکتون

نژاد و مرز و رنگ‌ها

درآین و آزاد بشین

تو همه قاره‌ها

اون وقته که می‌بینید

با چشمِ حیرونتون

همین دنیای غمگین

می شه بهشت برین

***

سوزنامه طالب آملی

محمد حسن زاده (چلچله) نویسنده رمان

محمد حسن زاده ( چلچله) اولین رمان کوتاه خود را با عنوان ” دایره ی مراد “در ۷۶ صفحه در انتشارات مانیان چاپ و به علاقمندان عرضه کرده است

این رمان داستان پسر روستایی چوپانی به نام مراد را روایت میکند که دست تقدیر وی را تا آلمان نیز میبرد

وی را در قامت دکتر و یک آلمانی در می آورد و در نهایت مراد بعد از سیر و سیاحتی پر از ماجراهای عجیب و غریب به مراد دل خود میرسد

دایره مراد داستانی کوتاه است که فقط در ۷۶ صفحه مفهوم عشق و مراحل آن و بسیاری مفاهیم جهانی همچون

برابری ، فاشیسم و نازیسم و… را نیز به صورتی شیوا و شاعرانه بیان میکند و در نوع خود یک کتاب

اطلاعات عمومی عاشقانه کوتاه و مختصر و مفید میباشد .

محمد حسن زاده ( چلچله ) طراح

محمد حسن زاده علاوه بر شعر و داستان دستی نیز در طراحی صورت های انتزاعی دارد که باز هم مانند اشعار منحصر به خود اوست

عده ایی از هنرمندان از این طرح ها در طرح کاشی ، تی شرت و تتوی بدن استفاده کرده اند وی با انتشار کتاب ” سی نگار”

سی عدد از نمونه طرح های خود را برای ثبت ملی و همچنین استفاده هنرمندان به نمایش گذاشته است

که چند نمونه از آنها را در یک صفحه دیگر می آوریم

ادامه مطلب در وبلاگ

 

 

انگلیسی را با نقاشی یاد بگیر

1398-08-19

بررسی و نقد کهن الگویی گرشاسب نامه

1398-08-19

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *