سیبل زنده
سیبل زنده
مجموعه داستان های کوتاه مهسا کم نامی، متولد ۱۳۶۴
داستان های کوتاه شامل:
سنگی
سیبل زنده
شرر
فیل مرغ
مدار
وصلت عجیب
آسانسور
بخشی از این کتاب:
کارت عروسی عمه سودابهاش را از روی میز برداشت و گفت: «مامان پیوند قلبها یعنی چی؟»
یک عالمه جوابهای فیلسوفانه برای این سوالش داشتم امّا از ترس قضاوت شدن و به دنبال آن جر و بحث با جلال، با صدایی ملایم گفتم: «وقتی دو نفر ازدواج میکنند، خداوند قلبهاشونو پیوند میده، یعنی قلبهاشونو بهم میچسبونه و یکی میکنه تا با هم برن زیر یه سقف و با شادی و خوشی زندگی کنند.»
جلال روزنامه به دستش بود و خودش را مشغول خواندن نشان میداد. امّا تیزی گوشش را میدیدم که مثل همیشه به سمت من نشانه رفته و تمام فکر و حواسش به من است … و البته به دنبال یک سوژه برای دعوا…!
ریحانه با همان صداقت و معصومیت بچه گانهاش پرسید: «یعنی هر کی میخواد عروسی کنه باید قلبش رو با شوهرش پیوند بزنه؟»
دستی به موهای گیس شدهاش کشیدم و همانطور که دونه به دونه بافتهایش را با دستم بالا میکشیدم تا خوش حالت بماند لبخندی به رویش زدم و گفتم: «بله گلم»
گفت:«اگه پیوند نخورد و بهم نچسبید چی؟! یعنی دیگه نمیتونن عروسی کنن؟! مامان… اصلاً از کجا بفهمیم که دو نفر شب عروسیشون قلبهاشون یکی شده؟! یعنی اگه پیوند بخوره معلوم میشه؟»
سوالها و کنجکاویهای بچهگانه ریحانه تمامی نداشت و حالم را خراب کرده بود. هر بار که به آن چشمان معصومش نگاه میکردم و قدرت دادن یک پاسخ صریح و روشن را نداشتم. درونم به آشووووب کشیده میشد. احساس میکردم میلهای گداخته را درون قلبم فرو میکنند و میچرخانند و با هر بار چرخشش من هم پیچ و تاب میخوردم و همه گمان میکردند که از سرخوشی و داشتن یک زندگی آرام و شاد میرقصم.
او بهانهی زندگیم و تنها دلخوشیم بود و آرامشش تنها خواستهی من بود …