میان برگ های جا مانده
میان برگ های جا مانده
مجموعه شعر سپید، نوشته فاطمه جعفر پور گرایلی
نمونه ای از شعر:
حزن چشمهایت
اشک هدیه میدهد
تا تاریکی گم شود در انتهای آخرین پیچ انتظار
عطر رها شدهای
میان برگهای به جا مانده
از باران خاطرهات میچرخد
تا یک بار دیگر تو را
فقط تو را
در انزوای لحظاتم
به آغوش بکشم
آن قدر لطیفی
که لمس نازکِ انگشتانم
رد میگذارد سیمین بدنت را
خانه از تب رقصیدنت
گرم میشود
و پنجرهها
حریر نور را مهمان خانهام میکند
همانی که
پروانههای آبی عشق
به شوق تو پیله میگشایند
و من بعد از هزار سال نوری
در آخرین فصل باران
تو را چشم در راهم
***
باید بروم
کسی میخواندم
باید اسبی راهوار داشته باشم
بروم به سرزمینی
که عطر تنت
گلهایش را آبستن میکند به علاقه
باید بگریزم از برهوت بی تو
تا آبادی دستانت
باید تبر را بیدار کنم
مردان سرزمینم را
شقایقها را
و عشق را
دامنم در دست باد میچرخد
و کلاغ
آخرین دانه را
به آسمان میدزدد
***
هیس!
مبادا بر هم بزنی
سکوت خاطرههایی
که آویز نیمکتهای دیروز است
دیروزهایی
که هر چکامهاش
هق هق مسکوت اتاق امروز
و هر لبخندش
شولای خیس رویاهای بر بادِ فرداست
حبس کن آوازهایت را
در تنگنای نای
بگذار اتاق همچنان
باردار غمگینی سکوت باشد