توضیحات
فروش موفقیت های نامرئی
فروش موفقیت های نامرئی
نوشته آقای مهدی رابطی، مدرس و مشاور در زمینه رشد فردی
موفقیت های نامرئی یک کتاب روانشناسی نوشته مهدی رابطی است که به شیوه ای جدید با زبانی بسیار ساده
و با استفاده از داستانها و مثالهایی ملموس به برسی احساسات می پردازد .
درباره نویسنده :
مهدی رابطی هستم و حدود پانزده سال است که در امر آموزش و مشاوره فعالیت میکنم؛ با صدها مراجعهکننده
پیر و جوان، بزرگ و کوچک، معلم و مدیر و انواع مشاغل در ارتباطم و در مجامع متعددی سخنرانی کردهام و، به
اقتضای کارم، کتابها و مقاله و گزارشهای تحقیقاتی متعددی را مطالعه کردهام. در دو سال اخیر، یافتهها و تجارب
شخصیام را در دورهها و کلاسهایی که با دانشجویان و مراجعهکنندگانم داشتم، بارها و بارها به آزمون گذاشتهام
و نتایج آن را با دقت ثبت کردهام . نتیجه تلاشهای من در قالب روشی جدید که آن را آی. یو. ایکس. ای (I.U.X.A)
نامگذاری کردهام به شما عزیزان ارائه خواهد شد.
سطرهایی از کتاب موفقیت های نامرئی
موضوع موفقیت ، موضوعی بود که خودم هم سالها در پی آن بودم کتاب های متعددی میخواندم و در دوره های
مختلفی شرکت میکردم. از این سمینار به آن سمینار میرفتم یا در اینترنت به دنبال مطلبی از این دست میگشتم.
در این مدت به اصلی رسیدم که دیدگاهم را تغییر داد. « اصل موفقیت های نامریی» که حتی برای خود افراد موفق
هم ممکن است درک پذیر نباشد. این اصل می تواند دیدگاهی جدید در بحث موفقیت باشد.
***
آنچه در این کتاب میخوانید، تجارب آقای مهدی رابطی و روایتهای آموزنده ای است که در کنارش،
راهکارهایی برای بهبود زندگی فردی به شما داده شده است. در این کتاب روایت ها و آزمونهایی قرار دارد
که برای بازخورد آموزشها طراحی شده است.
خواندن کتاب موفقیت های نامرئی را به چه کسانی پیشنهاد میکنم
این کتاب برای کسانی نوشته شده که برای رسید به خوشبختی در پی راه ی جدیدند و مشتاقند تا هر چه
سریع تر آن را بیابند. این کتاب برای کسانی نوشته شده که جزو بهترین ها و نفرات برتر هر گروه هستند که
در آن قرار میگیرند یا میخواهند جزو بهترین ها باشند. این کتاب برای ستارگان موفق امروز و فردا نوشته شده است.
بخش هایی از کتاب
داستان افسردگی من
زمانی بود که از شدت افسردگی به خودکشی فکر میکردم. کسی که احساس میکردم بدون او نمیتوانم زندگی
کنم با فرد دیگری ازدواج کرده بود. بعد از چندین سال جستوجو هنوز شغل دلخواهم را پیدا نکرده بودم. در شغلی
مشغول به گذراندن دوران کارآموزی بودم که بههیچوجه با احساسات و روحیهام سازگار نبود. تعداد دوستانم به تعداد
انگشتان یک دست هم نمیرسید. حتی حوصله آنها را هم نداشتم. احساس میکردم هیچکس مرا درک نمیکند؛
حتی رفتار پدر و مادرم طوری بود که انگار من یک آدم فضاییام که آنها من را به سرپرستی قبول کردهاند.
شبها یا خوابم نمیبرد، یا بارها از خواب میپریدم. چارهای نداشتم باید به پزشک مراجعه میکردم. پس از تجویز تعدادی
قرص، تا مدتی انگار همه چیز عادی شده بود؛ ولی درحقیقت اینطور نبود. من درون گودالی، عمیقتر از قبل، به نام بیتفاوتی،
افتاده بودم. بیتفاوتی به تمام مسائل مهم زندگی. درنتیجه قرصها را کنار گذاشتم. بعد از مدتی، دوباره آتشفشان درونم
شروع به جوشیدن کرد. آتشفشانی که اشکهای غریبانهام گدازههای آن بودند. احساس میکردم که خداوند همه کارهای
خود را کنار گذاشته و کمر به شکنجه من بسته است. بهجز دعا، چه میتوانستم بکنم؟ مگر کودکی که مادرش او را تنبیه کرده،
بهجز آغوش مادر پناه دیگری دارد؟
برای خرید کتاب اینجا کلیک کنید
سعدآبادی –
من حرف های این نویسنده عزیز رو گوش دادم
راهنمایی ها و حرف هاشون فوق العاده زیباست
امیدوارم این کتاب و از دست ندید