ترمیم شکست عاطفی
ترمیم شکست عاطفی
نوشته لیلا حیدری
در این کتاب آمده است:
داستانی از شکست عاطفی
جمعیت خیلی زیادی در سالن جمع شده بودند. قرار بود یکی از بزرگترین جوایز بینالمللی
در عرصۀ ادبی به فردی اعطا شود
که توانسته بود مرزها را بشکند و در دل آدمهایی از فرهنگها و ملیّتهای مختلف راه پیدا کند.
مجری پشت تریبون رفت و بعد از اجرای برنامههای ابتدایی، نوبت به اعلام برنده شد.
همۀ نفسها در سینه حبس شده بود و چشمها منتظر بودند تا این آدم خوشبخت را از نزدیک ببینند.
او هم آرام گوشهای از سالن نشسته بود و یقین داشت که جایزه متعلق به خودش است.
شوق وافریرا که دیگران احساس میکردند در وجودش حس نمیکرد و نگاهش تنها
متمرکز بر کسی بود که میدانست او هم
جایی دیگر از سالن، همۀ حواسش را معطوف او کرده است.
بالأخره اسمش را خواندند و او که با ایمان به بردن این جایزه وارد سالن شده بود،
با طمأنینه و به همراه تشویق همۀ
حاضران از پلههای سن بالا رفت و پشت تریبون قرار گرفت.
سخنرانیاش را همانطور که سالها پیش برنامهریزی کرده بود، اینگونه آغاز کرد:
«راستش خیلی شگفتزده نشدم و نمیتوانم به روال همیشگی بگویم که چقدر خوشحالم
و تا چه اندازه بردن این جایزه
ناباورانه است. این را نمیگویم که از شگفتی این جایزه کم کنم امّا میخواهم به داستانی
اشاره کنم که باعث شد امروز
اینجا بایستم و مقابل چشمان مهربان شما جایزه را ببرم.
چند سال پیش با یکی از بهترین انسانهای روی زمین آشنا شدم. زندگی کردن با او برای من
مانند تجربۀ مکرر هر روز و
هر شب به مانند بهشت بود. این قدر همه چیز خوب و باورنکردنی بود که تصور به هم خوردن این
زندگی برای هیچکدام از ما ممکن نبود.
ما چند سال در کنار هم بودیم. یکجا زندگی نمیکردیم امّا هر روز با تماس هم از خواب بیدار میشدیم،
در طول روز چند بار
همۀ افکار و احساساتمان را با هم در میان میگذاشتیم و شبها باز هم با تماس تلفنی به خواب میرفتیم.
اما یک روز همه چیز زیرورو شد. بزرگترین طوفانی را که در دنیا میتواند به وجود بیاید، به زندگی من آمد و همه چیز را با
خودش برد. روزی که برای خوشحال کردنش ناگهانی وارد محل کارش شدم تا هدیهای که مدتها دوست داشت
بخرد را تقدیمش کنم.
منزجر کنندهترین صحنۀ عمرم را دیدم. خیانت آشکاری را دیدم که با هیچ کلامی و هیچ اقدامی نمیشد
زشتی و کراهت و حقیقت آن را پنهان کرد. من صحنۀ مرگ عشقم را تماشا کردم. عشقی که
برای نگهداری آن از همۀ احساس و وجودم مایه گذاشته بودم. …